دختر خیلی خوب است...
دوشنبه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۲:۴۱ ب.ظ
دختردار شدم. گفتم بچه را ببرم امام ببینند. از پلهها که بالا میرفتم، امام من و بچه را دیدند. لبخند زدند.
پرسیدند: بچهی خودت است؟
گفتم: بله!
دستهایشان را آوردند جلو که بچه را بگیرند و پرسیدند: دختر است یا پسر؟
گفتم: دختر.
بچه را خیلی مهربان بغل گرفتند. صورتشان را روی صورت بچه گذاشتند و پیشانی بچه را بوسیدند. بعد گفتند: دختر خیلی خوب است.
در گوش بچه دعا خواندند و بعد پرسیدند: اسمش چیست؟
گفتم اسم نگذاشتهایم که شما بگذارید.
گفتند: فاطمه خیلی خوب است و این جمله را سه بار تکرار کردند.
منبع : سبک زندگی اسلامی
پ ن : ولادت بانوی دو عالم ، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها مبارک ...
۹۳/۰۲/۰۱
سلام دارم محضر همه ی بزرگواران و یاران حسینیه ی ققنوس کربلا
هدیه ای تقدیم به محضرتان ؛ان شاالله که در نشرش کوشا باشید....
در هرکجا هستید !
اگر مدیر هستید!
اگر مربی و معلم واستاد و حاج فلانی و ورزشکار ونویسنده و شاعر و هر کسب و کار را دارید....
اگر بنده ی خدا هستید!
اگر خود را خادم و پای رکاب مولایمان حجت خدا می دانید!
خواهشمندم برای رضای خدا این روایت تاثیر گذاررا چاپ کنید وبه دست همه جامعه برسانید!
جامعه ای که خالی از فرمان حضرات آل الله ارواحناله لک الفدا باشد وکسی به فرامین آن بزرگواران
توجه واقعی نداشته باشد!به انحطاط و خودپرستی ها و گناهان بزرگ خواهد پیوست!
با توجه به باطن فرمایشات حضرات آل الله ارواحناله لک الفدا،باید مولایمان امام زمان ارواحناله لک الفدا را یاری نمائیم.ان شاالله
****(هرگز کسى را کوچک نشماریم !!!!)****
على بن یقطین از بزرگان صحابه و مورد توجه امام موسى بن جعفر (ع) و وزیر مقتدر هارون الرشید بود. روزى ابراهیم جمال (ساربان ) خواست به حضور وى برسد. على بن یقطین اجازه نداد. در همان سال على بن یقطین براى زیارت خانه خدا به سوى مکه حرکت کرد و خواست در مدینه خدمت موسى بن جعفر(ع) برسد. حضرت روز اول به او اجازه ملاقات نداد.
روز دوم محضر امام(ع) رسید. عرض کرد: آقا! تقصیر من چیست که اجازه دیدار نمى دهى ؟
حضرت فرمود: به تو اجازه ملاقات ندادم ، به خاطر اینکه تو برادرت ابراهیم جمال را که به درگاه تو آمده و تو به عنوان اینکه او ساربان و تو وزیر هستى اجازه ملاقات ندادى . خداوند حج تو را قبول نمى کند مگر اینکه ابراهیم را از خود، راضى کنى .
مى گوید عرض کردم : مولاى من ! ابراهیم را چگونه ملاقات کنم در حالیکه من در مدینه ام و او در کوفه است . امام(ع) فرمود: هنگامى که شب فرا رسید، تنها به قبرستان بقیع برو، بدون اینکه کسى از غلامان و اطرافیان بفهمد. در آنجا شترى زین کرده و آماده خواهى دید. سوار بر آن مى شوى و تو را به کوفه مى رساند.
على بن یقطین به قبرستان بقیع رفت . سوار بر آن شتر شد. طولى نکشید در کوفه مقابل در خانه ابراهیم پیاده شد. درب خانه را کوبیده و گفت : من على بن یقطین هستم .
ابراهیم از درون خانه صدا زد: على بن یقطین ، وزیر هارون ، در خانه من چه کار دارد؟
على گفت : مشکل مهمى دارم .
ابراهیم در را باز نمى کرد. او را قسم داد در را باز کند. همین که در باز شد، داخل اتاق شد. به التماس افتاد و گفت : ابراهیم ! مولایم امام موسى بن جعفر مرا نمى پذیرد، مگر اینکه تو از تقصیر من بگذرى و مرا ببخشى .
ابراهیم گفت : خدا تو را ببخشد.
وزیر به این رضایت قانع نشد. صورت بر زمین گذاشت . ابراهیم را قسم داد تا قدم روى صورت او بگذارد؛ ولى ابراهیم به این عمل حاضر نشد. مرتبه دوم او را قسم داد. وى قبول نمود، پا به صورت وزیر گذاشت . در آن لحظه اى که ابراهیم پاى خود را روى صورت على بن یقطین گذاشته بود، على مى گفت : خدایا! شاهد باش .
سپس از منزل بیرون آمد. سوار بر شتر شد و در همان شب ، شتر را بر در خانه امام در مدینه خواباند و اجازه خواست وارد شود. امام این دفعه اجازه داد و او را پذیرفت .
پی نوشت :
بحار: ج 48،ص 85.
التماس دعای عهد و فرج مولایمان ان شاالله
امیدوارم شمابزرگواران ازکسانی باشیدکه فوج فوج به یاری حضرت اباصالح المهدی جان خواهید شتافت.