یک کیلو را می بخشی! یک مثقال را نه
استاد قرائتی:دختری که برای خودش ارزشی و قیمتی قائل است می گوید:نمی گذارم کسی از من لذت ببرد.مگر اینکه خرجی مرا بدهد،خانه،ماشین،تلفن،همه ی امکانات را! هرکس خرجی مرا داد به من هم نگاه کند.این یکی می گوید:نه،من آرایش می کنم جوان ها مرا مفت ببینید!
خودش را حراج می کند.خودت را حراج نکن!تو ارزش داری،هرکس همه زندگی تو را تامین کرد،حق دارد به تو نگاه کند.نه هرکس مفت کنار خیابان با یک بستنی،با یک لبخند،با یک پیامک.
تو گران هستی،چرا خودت را حراج کردی؟ می گوید:آقای
قرائتی!حالا این دو تا تار مو را گیر نده،خیلی ها گناهان بزرگتر کردند.می
گوید:این چیزی نیست.اینکه می گویی:چیزی نیست،دیگر خدا نمی بخشد.
ببین
اگر من یک سنگی،از این سنگ های کوچک که به نان سنگک چسبیده بزنم به سر
شما،بگویی:آخ! بگویم:چیزی نیست،شما بیشتر عصبانی می شوی.اما اگر یک سنگ یک
کیلویی از دست من افتاد خورد روی پای شما،پای شما خونی شد،بگویم:ببخشید،می
بخشی! یک کیلو را می بخشی،یک مثقال را نمی بخشی! چون یک مثقال را می گویم
چیزی نیست! شما مبلغ سنگینی بدهکار باشید بروید نزد بستانکار بگویید:آقا من
یک مقدار به شما بدهکار هستم،فعلا ندارم،انشاءالله بعدا می دهم.می
گوید:اشکالی ندارد. اما اگر یک مبلغ کمی بدهکار هستی،بگویی:حالا چه خبر
است،چیزی نیست!طرف از این بیشتر ناراحت می شود.
حالا
این دو تا تار مو که چیزی نیست،حالا یک شب که شب عروسیه،حرف نماز رو
نزن،عروس آرایش کرده،حالا وضو بگیرد،کلی لاک به دست هایش زده است.حالا یک
شب که صد شب نمی شود.حالا نمازت را بعدا بخوان...
اینکه
آدم بگوید:حالا شب عروسی است،حالا مهمانی است،حالا... گناهی آدم انجام
بدهد و بگوید این چیزی نیست،خدا این را نمی بخشد.میکروب چیزی نیست،کوچولو
است ولی انسان را از پا در می آورد.پوست خیار چیزی نیست،ولی یک وزنه بردار
حرفه ای را ممکن است ویلچری کند.