آوای بهشت

بسم الله الرحمن الرحیم ...
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ...

از دور که می رسید آوای بهشت
ما را به جنون کشید آوای بهشت
تا قرب الی الحسین ( ع ) ما را برسان
ای زمزمه ی شهید... آوای بهشت
شاعر:مصطفی عمانیان

آوای بهشت همیشه و همه جا طنین انداز است ... فقط کاش گوش ِ دلمان گرفته نباشد ...

هرگونه کپی برداری با ذکر صلواتی برای تعجیل مولا صاحب الزمان بلا مانع است .
فقط ترجیحا مطالبی که از سایر منابع اتخاذ شده با ذکر منبع اصلی استفاده شود ...
یا علی مدد ...

نویسندگان

۴ مطلب در خرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است

تمام پنجره ها رو به آسمان باز است 
ببار حضرت باران که فصل اعجاز است

کجا قدم زده ای تا ببوسم آنجا را 
که بوسه بر اثر پات عین پرواز است 

شده ترانه و ذکر لبم دعای فرج
اگر که ذکر تو باشی دعا هم آواز است 

تو دیر کردی و ما مستحق سرزنشیم
چرا که علت تاخیر، قحطِ سرباز است

رسیده عمر و صبوری و طاقت آخر خط
بیا که روز وصال تو روز آغاز است

زمین بدون تو بی آفتاب مانده، ببین 
تمام پنجره ها رو به آسمان باز است 


" احسان پرسا "


+ عید میلاد حضرت حجت {عجل الله تعالی فرجه الشریف} مبارک ...
اللهم عجل لولیک الفرج

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ خرداد ۹۳ ، ۱۳:۲۵
ن. ع

علّامه جعفری می‌‌‌فرمودند:
عشق حلال به این است که انسان (مثلاً) عاشق 50 میلیون تومان پول باشد.
حال اگر به انسان بگویند: آی!!! پنجاه میلیونی!!!. چقدر بدش می‌‌‌آید؟!!
 در واقع می‌‌‌فهمد که این حرف توهین در حقّ اوست.
 حالا که تکلیف عشق حلال امّا دنیوی معلوم شد،
 ببینید اگر کسی عشق به گناه و معصیت داشته باشد چقدر پست و بی‌‌‌ ارزش است!

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۳ ، ۲۳:۵۱
ن. ع

  آیت الله مجتهدی تهرانی(ره) :
خداوند تبارک و تعالی فرمود: اگر بنده بداند من خدای او هستم و هر چه صلاح اوست به او می دهم، در دلش از من ناراضی نمی شود.
در حدیث است که « أنتم کالمرضی و ربّ العالمین کالطّبیب. » ما همه مانند مریض هستیم و خدا مانند طبیب.
ساعت ده صبح دکتر به همراه مأمور آشپزخانه وارد اتاق بیماران می شود. ده تخت هم داخل اتاق است، دکتر می گوید: « به این چلوکباب بدهید با کره، به تخت کناری غذا ندهید، به او سوپ بدهید، به این شیر بدهید، به او کته ی بی نمک بدهید، به این آش بدهید، دیگری نان و کباب. » مریض ها همه یک جور به دکتر نگاه می کنند. حتی به کسی هم که می گوید غذا ندهید، او می فهمد که امروز عمل جراحی دارد و نباید غذا بخورد، چون می فهمد و می شناسد که دکتر خیرش را می خواهد، اعتراضی نمی کند.
حالا اگر بلند شود و بگوید که چرا به آن مریض چلوکباب بدهند و به من ندهند، دکتر می فهمد که این شخص روانی است. ما هم اگر به خدا بگوییم خدایا چرا به فلانی خانه ی دو هزار متری دادی و به من ندادی، ما هم روانی هستیم. ما هم قضا و قدر الهی را نشناختیم و نفهمیدیم. باید بفهمیم همانطور که مریض می فهمد و به دکتر اعتراض نمی کند، ما هم به خدا نباید اعتراض کنیم و هر چه به ما می دهد راضی باشیم.


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۳ ، ۲۳:۴۵
ن. ع
من پادشاه نیستم....
من پسر زنی هستم که با دست هایش از بزها شیر می دوشید»؛ این را به عرب بیابانی گفت. عرب بیابانی از هیبت پیامبری که همة قبایل به او ایمان آورده بودند؛ لکنت گرفته بود. آمده بود جمله ای بگوید و نتوانسته بود و کلماتش بریده بریده شده بودند. رسول الله از جایش بلند شده بود؛ آمده بود نزدیک و ناگهان او را در آغوش گرفته بود؛ تنگ تنگ؛ آن طور که تنش تن او را لمس کند و در گوشش گفته بود: «من برادر توام؛ اَنَا اَخوکُ». گفته بود فکر می کنی من کی ام؟ فکر می کنی پادشاهم؟ نه، من از آن سلطان ها که خیال می کنی نیستم.
«من اصلاً پادشاه نیستم؛ لَیسَ بَمَلکٍ». من محمدم؛ پسر همان بیابان هایی هستم که تو از آنها آمده ای. «من پسر زنی هستم که با دست هایش از بزها شیر می دوشید»؛ حتی نگفته بود که پسر عبدالله و آمنه است. حرف دایة صحرانشینش را پیش کشیده بود که مرد راحت باشد. آخرش هم دست گذاشته بود روی شانة او و گفته بود: «هَوِنٌ علیک؛ آسان بگیر»؛ من برادرتم. مرد بیابانی خندید و صورت او را بوسید؛ «عجب برادری دارم».

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۳ ، ۱۰:۵۵
ن. ع